در پست قبل گفتم که یه بچه از نسل منجی به دنیا میاد که با به دنیا اومدنش 4 چیز شروع به تابیدن میکند.

حالا اون بچه به دنیا میاد و همون 4 نشانه شروع به تابیدن میکنن که تمام مردم تعجب میکنند.دریه خانواده که پدر خانواده مردی ازاشراف بوده دختری به دنیا میاد وبا به دنیا اومدنش به اون قبیله حمله میکنند . مادرخانواده که می بینه جون بچه هاش درخطره گردنبندش رو به گردن دختره 5 سالش kiha میبنده و دخترکوچکش sujini رو توی یه بشکه میزاره تاآسیب نبینه.

بعد مادره میاد بره که میکشنش وسربازها اونجا رو آتش میزنند .کیها بیهوش میشه

وناگهان ازگردنبندش نوری خارج میشه که ازمحافظت میکنه .سربازها تا این نوررو میبینن میان وکیها رو میبرن ولی نمی تونن سوجینی روپیداکنند.

درهمین حین چند نفرکه همیشه لباس سفیدی برتن دارن و مثل پیشگو ها میمونن

میان اونجا وسوجینی رو میبرن .

کیها رو میبرن پیش رئیسشون واون باقدرتی که داره پشت شونه ی کیها یه

علامت ایجاد میکنه و کمی ازنیروشو به اون منتقل میکنه. چند سال میگذره و

شاه گوگوریو به پسرش میگه من پیرشدم و توباید شاه بشی ولی تو فرزندی نداری پس پسر شاه میره و یه پسر رو میاره به قصربه عنوان پسرخودش که این پسر همونjooshin  است. واونجا کارهارو یاد میگیره ویه دوستم به نام hou go داره.

دراین بین کیها رو میارن اونجا برای آموزش(ولی دراصل جاسوسی) و جوشین از اون خوشش میاد.(یادتون نره که اینها هنوز 10-15 ساله هستند.) ودر ضمن هوگو هم به این دختره علاقه مند میشه.

این جوشین:

این هو گه:

اتفاقاتی بین مادرهوگه و شاه میفته که اون خودکشی میکنه و هوگه هم مرگ مادرش رو تقصیر جوشین میدونه وبا اون لج میشه.دراین بین سوجینی با کارکردن (فال گیری) روزگار میگذرونه ونمی دونه که خواهرداره.چند سال میگذره و بزرگ میشن و علاقه ی جوشین هم بیشترمیشه. یک روز جوشین داشته تو شهر

قدم میزده که با جوشینی برخورد میکنه که داشته بقیه رو سرکارمیذاشته ولی با یکی دعواش میشه که جوشین ماجراروحل میکنه و سوجینی که نمیدونه اون کیه

هی میره دنبالش تا سرازکارش دربیاره.

 

این سوجینی کنار جوشین:

اینم کیها:

واینم هوگه:

یه روز سوجینی راه میفته دنبال هوگه بهش میگه من طرفدارتم(آخه هوگه بازیکن یه بازیه که اسمشو نمیدونم) که همبازی هاش اذیتش میکنن و اینجا جوشین میاد و سوجینی تازه میفهمه که اون کیه. یه روز کیها وجوشین دارن میرن به یه منطفه که هوگه جلوشون رو میگیره و میخواد جوشین رو بکشه که کیها دست جوشین رو میگیره و فشار میده و جوشین بی هوش میشه.

بعد هوگه به سربازا دستورمیده برگردن و کیها جوشین رو میبره به یه دهی .

چندساعت بعدجوشین به هوش میاد و کیها براش غذا میاره میگه بخورید چون ضعیف شدید و بلند میشه بره که جوشین دستش رو میگیره وازش تشکر میکنه و

میگه دوست دارم و می خوام همیشه پیشم باشی. کیها هم دو زانو میشینه و به جوشین میگه منم دوستت دارم و بغلش میکنه. وباهم می خوابنننننننو.....

بقیشو تو آپ بعدی

منتظرباشید...