یوری عزم خودشو برای کشتن بچه رو جزم میکنه و میخواد پسر کشی کنه که در ادامه کار منصرف میشه و نمیتونه

 

و بچه رو بغل یکنه میره بیرون و میگه کاهن سقط شد یه مراسم با کیفیت براش بگیرین

سانگا و ماهوانگ هم دوباره رفتن چشمه های آب گرم و سانگا میگه دیدی چطور قضیه رو جمع کردم و یوری نکشتمون ماهوانگ هم میگه یوری ار ترس دولت هان و تسو این کارو نکرد تا سرو صدای مردمو بخوابونه سانگا هم میگه آفرین برای همین من موقعیتو مناسب ندیدم کشیدم کنار و اگرنه یوری که هیچی باباش هم بود از اریکه قدرت به زیر میکشیدم همین موقع زیر دست سانگا میاد میگه کاهن رو مردن

 

و در بیان جزئیات میکه که اون همه دستیارشو کشته و بعد هم خودشو خلاص کرده یوری هم نمیزاره کسی بره معبد .شبی که کاهن مرده یوری هم اونجا حضور داشته و لباسش خونی بوده ممکنه کار یوری بوده .سانگا میگه اینها مهم نیست همین که اونجا رو قورق کرده خودش کافیه برو افرادو خبر کن کارشون دارم حواست باشه فرستاده یوری چیزی نفهمه که برای همه شون دارم

هئ میونگ و وزیرگوچو در مورد کارهایی که با معبد انجام دادن میگند و هر کار میکنند نمیتونن از زیر زبون یوری حرف بکشند و یوری هم میندازشون بیرون

بیرون از جلسه هئ میونگ به وزیر گوچو  میگه معلوم نیست بابام چه کرده که حرف نمیزنه من میترسم این خبر به رییسها برسه و دوباره هرج و مرج راه بندازن به فرستادهامون بگو بیشتر مراقب ناکس ها باشن

شب یوری کابوس مبینه و از خواب میپره که همون موقع نخست وزیر میاد اونجا و میگه پاشو بیا بیرون ببین چی شده و یوری میاد بیرون میبینه که همه پرندها اون وقت شب روی زمین مردن

و هئ میونگو میفرسته تا شهرهای اطراف رو بررسی کنه که میبیند علاوه بر تلف شدن حیونها آب چاه هم خونی شده

این سکانس همون لوکیشن سکانس فرار گونگ بوک و یون از یانگزوه وقتی که برده بودن منتها عکس میسر

 

وزیر گوچو به یوری میگه توی این اوضاع مردم موضوع معبدو فهمیدن و صداشون در اومده کاهن بدبخت چی گفته که فرستادینش اون دنیا مردم میخواند بدونند اینطور ممکنه هرج و مرج شه که یوری هنوز چیزی نمیگه

کمیته حقیقت یاب موضوع رو بررسی میکنه . ماهوانگ و زیر دستش گونگ چان مشغول کالبد شکافی پرنده هاند که گونگ چان یه دون توی شکم یکی از پرنده ها پیدا میکنه و میخوره میگه این همون دونی که برای پرنده ها میریزند ولی در ادامه ولو میشه اون وسط .

که براش حکیم میارند اونهم میگه توی دونه ها آرسنیک ریختن و فقط اطراف بیریو (طایفه سانگا) از این چیزها پیدا میشه

زیر دست سانگا براش خبر میاره که نقشمونه گرفته و مردم همه میگند چون یوری کاهنو کشته خدایان دارند سوسکمون میکنند فقط یه جرقه میخواند که شورش کنند سانگا هم میگه بلند شو بریم پیش یوری حالا به بقیه نشون میدم که چطوری باید یوری از مسند قدرت به زیر کشید

و بلند میکنه میره قصر پیش یوری و از در نصحیت میره جلو و میگه خشم خدایان رو نمیبینی حالا چرا معبدو بستی مردم میخواند رازو نیاز کنند روز سرنوشت یابی شازده کاهن چی گفته که مرد نکات مبهم اون روزو برای مردم روشن کن اگه خودت نکشتیش یه کلام به مردم بگو کاهن در مورد سرنوشت بچه ات چی گفته یوری هم میاد سانگا رو بندازه بیرون که تئ چون خبر میاره ملکه از هوش رفته

 

یوری هم بلند میکنه میره قصر ملکه که میبنیه زنش مرده . در این بین به شومین بچه میشکه

خبر به سانگا میرسه اون هم میگه همین الان به رییسها بگو جلسه داریم

یوری هم در حالا وداع با زنشه و چند روزه ولش نمیکنه

وزیر گوچو و هئ میونگ نگرانشند که فرمانده یونبی خبر میاره که دوباره رییسها برای خودشون جلسه گرفتن و از این حرفها هئ میونگ هم به تئ چون میگه افرادو بردار بریم ببینیم جریان چیه

 

و میرند محل جلسه خونه سانگا (خونه ارباب سول در یانگزو) قشون کشی و جلوی حضار دونه هایی که از توی معده پرنده ها پیدا کردن رو میرزه جلوی مرغها که بخورند و اون هم همون جا حروم میشند .هئ میونگ میگه پرنده ها رو چیزخور کردن تا بمیرند و مردم بترسند حتماً کار یکی از شما ناکسها بوده سانگا  هم میگه ای بابا تا تقی به توقی میخوره میندازی گردن ما .ما برای مراسم تشیع مادرت جلسه گرفتیم مگه سنگ به کلیسا انداختیم هئ میونگ میگه خدا بکشدت اگه راست بگی .تا وقتی که مراسم مادرم تمام شه شماها توی بازداشت میمونید تا بعدش به حسابتون رسیدگی بشه

 

دستیار سانگا که ترسیده میگه حالا چه خاکی توی سرمون کنیم سانگا میگه نترس مدرک ندارن .خودم جمع اش میکنم . الان حیونها دارند میمیرند و ملکه هم مرده باید تا تنور داغه نون رو بچسبونیم و بین مردم شایعه کنیم اینها از نحصیت شازده جدیده تا تحریک شن

و روی دیوارهای شهر پوسترهایی میزند و به مردم میفهموند که اینها نشونه بدختی و شومیه

مردم هم تحریک میشند و طغیان میکنند

یوری هنوز در حال وداع با زنشه که یاد حرفهای کاهن میوفته و همه رییسها برای شرکت در جلسه شورای حکومتی احضار میکنه

توی جلسه هم یوری به رییسها میگه از اونجایی که شما بیشتر از من نگران آینده مملکت هستین میخوام بهتون بگم که کاهن اون روز بهم چی گفت اون گفت که این بچه ی من شومه و کشورو نابود میکنه و تنها راه جلوگیری از این بدبختی اینه که من پسرمو بکشم منم هم میخوام این کارو بکنم حالا خیالتون راحت شد .هئ میونگ هم ناراحت میشه و میگه چطور میخوای بچه رو بکشی حالا کاهن یه حرفی زد یوری هم به تئ چون میگه این بچه ناخلفو بندازین توی زندان تا دیگه یاد بگیره روی حرف باباش حرف نزنه .درهای معبد رو باز کنید و برای مراسم آماده شین

سانگا از این کار یوری حسابی کفریه که زیر دستش میگه دیگه کافی بچه خودشو بکشه تا کارش تمام شه سانگا میگه احمق اون داره به خاطر مردم و کشور بچه شو میکشه اگه اینطور شه تمام زحماتمون کشک میشه .یوری ما رو بازوند

سریو میره پییش دادشش و میگه از این به بعد من مثل مادر ازت نگهداری میکنم همین موقع یوری میاد اونجاو میگه باید دادشتو بفرستم یه جای خیلی دور دیگه نمیبینش سوریو هم گردنبندشو میده به شازده و میگه اگه بعداً دیدمت با این میفهمم که تو دادشمی

شب مردم و رییسها و مقامات هم توی قصر جمع شدند و منتظر شروع مراسم پسر کشوند که یوری بچه رو میاره

هئ میونگ هم توی زندان زمان رو با ناراحتی میگذرونه

یوری هم بچه رو با یه سناریوی از قبل تنظیم شده میذاره توی جعبه و میگه به خاطر نجات کشور باید این بچه کشته بشه حالا هر کی مرده بیاد این کارو بکنه که کسی نمیاد جلو و یوری که کفری شده میگه خودم این کار میکنم همه ببینید ازا ین به بعد هر کی روی حرفم حرف بزنه همین بلا رو سرش میارم و برای خدایان قربانیش میکنم.یوری شمشیرو میزنه توی جعبه و کار تمام میشه

بعد از مراسم وزیر گوچو میاد اونجا و میگه همه رفتن و اوضاع امن و امانه یوری هم  میگه با تئ چون برید کاری که گفتم انجام بدین

 

وزیر گوچو و تئ چون هم میرند محل مراسم و طی یه عملیات رزمی نگهبانهای معبد رو بی هوش میکنند

یوری هم میاد اونجا بچه شو که از قبل داروی بیهوشی بهش داد رو بلند میکنه میبره

یوری میره توی جنگل و هئ مبونگو میگه بیارند اونجا بعد بچه رو بهش میده و میگه دیگه این بچه نه پسر منه نه دادش تو .ببرش جولبون بده یه بنده خدایی بزرگش کنه اسمش هم موهیوله نبینم خودت بزرگش کنی

هئ موینگ هم موهیولو بر میداره میبره توی یه غار در جولبون که میسر صعب العبوری داره و اونجا یه زنی به نام هی آپ زندگی میکنه که خودشو نشون نمیده و وقتی هئ میونگو میبنه میگه چرا اومدی اینجا قرار بود دیگه همدیگه رو نبینیم  .هئ میونگ موهیولو میزاره زمین و میگه یه بچه برات اوردم بزرگش کنی نپرس کیه و از کجا اومده فقط بدون اسمش موهیوله و مال خودته بزرگش کن .به خاطر من!!

 

چند سالی میگذره (حدود 14 تا 15 سال) هئ میونگ در راه جولبون ماهوانگ رو میبینه و یکم سربه سرش میزاره بعد با هم میرند جولبون .البته از ریش در اوردن همه میشه فهمیه که چند سال گذشته

ماهوانگ میگه بیشتر از ده ساله که اینجایی خسته نشدی مثلاً ولیعهدی .هئ میونگ میگه تو که الان داری خدایی میکنی اینجا فکر کن الان شاهم از بویو چه خبر اوردی .ماهوانگ میگه نیستی ببنی بویو چقدر قوی شده همین روزهاست که به اینجا حمله کنند و با خاک یکیمون کنند .تازه تسو یه گروه ویژه و مخفی به نام سایه های سیاه داره که در مواقع ضروری هر اقدامی خواستن بکنند حتی کشتن فامیلهاش .یه عده شون هم اومدن جولبون حواست باشه .در ادامه ماهوانگ بحثو عوض میکنه و میگه راستی تو چرا زن نگرفتی نمیخواهی سر و سامان بگیری هنوز تو فکر هی آپی که هئ میونگ فقط میخنده

در غار عده ای کارشون نقاشی کردن روی دیوار غاره که هی آپ هم رییس اونهاست و خودش هم مشغول کاره که در ادامه دنبال موهیول و رفقیش مارو میگیرده که میبینه کارو پیچوندن و رفتن

موهیول ( ایل گوک )  و مارو رفتن شهر توی یه کافه که روی لاک پشتها شرط بندی میکنند

موهیول که هوس کرده شرط بندی کنه یه لاک پشت از یکی می قاپله و میره شرط بندی و توی میسر لاک پشتش غذا میره که با این کار تمام دورها رو میبره و حسابی کاسب میشه . اونجا یه ولگرد به نام چوبالسو میره توی نخشون و به افرادش آماده باش میده

 

موهیول و مارو میزند بیرون و توی راه موهیول داره از برنامه هاش برای پولها میگه که دیگه نمیخواد بره غار و میخواد بره جهانگردی و از این حرفها که میفهمند یکی دنبالشونه که در ادامه موهیول با طرف دست به یغه میشه.میسر بازار هم همون سکانس بازار توی هونگ گیل و یانگزوست 

همین موقع چوبالسو و افرادش میریزند اونجا و همه پولها رو میکشند بالا و موقع گشتن گردنبند موهیولو ازش میگیرند و میرند

موهیول هم کفرش در میاد و با چوبالسو درگیر میشه که دوباره کتک میخوره این بین هی آپ هم مثل پیاده بابا غیبی میاد وارد در گیری میشه وخلاصه بگیرو ببند و شلنگ تخته ، تا همه شونو میزنه

هی آپ دوتاشون رو میبره غار و برای آدم کردنشون میده با چوب بهشون حال بدن

بعد از اتمام ادب کردن هی آپ میگه اینجا ورودی مقبره شاه جومونگ مکان مقدسیه .کسایی که اینطور درسر درست میکنند دیگه حق ندارن نقاشی کنند فعلاً برین زندان تا آدم شین موهیول هم میگه خوب بهتر مگه من گفتم میخوام نقاشی کنم اصلاً من از اینجا میرم

توی زندان هم موهیول به ماور میگه فایده نداره من اینجا آینده ای ندارم میخوام بزنم بیرون اگه میخوای باهام بیا

و دوتایی به هزار بدبختی از غار آلکاترا ! میزنند بیرون متوجه میشند یه گروهی به غار حمله کردن که موهیول میگه جهنم به ما چی ولی با اصرار مارو ییهو به مرامش بر میخوره و میرند جریانو به هی آپ میگند

هی آپ هم سریع یه نامه میده به مارو و میگه این برسون به هئ میونگ که الان تو جولبونه .خودش هم شمشیر بر میداره میره جلوی متجاوزها رو بگیره

هی آپ با حمله کننده ها در گیر میشه که کم میاره و موهیول که اون پشت قایم شده میخواد با چوب مثلاً کمکی کنه که از زمین و زیر زمین شمشیر میاد روی گردنش